بدنم مینشیند پشت میز دستانم چای مینوشند گوشهایم با اخرین صدا راک گوش میدهند پاهایم در اتاق سه در چهار رژه می روند چشمانم به آینه می نگرند آینه شکل دختریست که نمیشناسمش میپرسم: من کجایم؟ من کجایم که این همه از نبودنم آزادید؟ من کجایم که این کالبد بی من به یک الگوریتم تکراری تا ابد ادامه می دهد؟ من کجایم که دست هایم بدون من بر کاغذ نقش می زنند؟ بدون من موهایم را شانه می کنند بدون من در هوا تکان میخورند و شکل غریبی از رقص را در فضا شکل میدهند من کجایم که
همه در خواب بودند جز ماه که به ستاره هایش می خندید و روزگار که از حال دل من می پرسید و راه که منتظرم بود درختان تماشایم می کردند و خط سفید کنار جاده دم از رفاقت میزد. ای کاش با من بودی و تاریکی را میدیدی که چقدر با محبت بود و غم را می دیدی که سرافکنده در کنارم می آمد، و زندگی آن شب چه سخت می گذشت. در سینه تنگم نفس سنگینی می کرد، دستهایم می لرزید و بغض گلویم را می فشرد . همه در خواب بودند… جاده-مسعود فردمنش
درباره این سایت